دِل نِـوشـتـِه هـاێ پِسـرێ رُکـــ . . .



سام علیکم رفقااااا

سال نو رو تبریکات ویژه میگم ،

و امیدوارم خونه هاتون رو سیل نگرفته باشه ،

و اونایی رو که سیل گرفته هم با کمک همه ،

بشه هرچه سریع تر از دردشون کم کرد


امسال تا اینجا برا من سال سوپرایز بوده ،

یعنی انتظار خیلی چیزا رو نداشتم ،

ولی یهویی اومده ، یهویی شده ، یهویی بوده .


الانم جا همتون خالی ،

همون سفری که گفتم ، اومدم ،

و هوا برعکس خیلی جاها ، اینجا دوست داشتنیه ،

امشب بارونش دیوونه کننده بود ، عالی در عالی ،

قدم زدیم ، بستنی خوردیم ،

و تا همین یه ربع پیش ،

دورهمی بودیم و قشنگ بود امشبم ،

قشنگ مثل شب های قبل .


و چند روزی رو که پادگان بودم ،

اونم بد نبود ، و به خوشی تمام شد ،

و خوشحالم ،

واقعا موقعیتی پیش اومد ،

که با خیلی از دوستان ،

صمیمی تر بشم ،

و حس های خوب و خاطرات خوبی ساخته شد


راستی اینو بگم که خیلی مهمه ،

عذرخواهی میکنم بابت جواب ندادن به کامنت ها ،

توی یه فرصت مناسب ،

میام و خیلی دلی جواب میدم ،

جبران می کنم .

ولی فعلا همه مجازی تعطیل ،

وقتی میگم همه تعطیل کنید ،

بگید چشم خووو ،

چرا احترام منو نگه نمیدارین آخه ؟؟


گوشی و وبلاگ و این چیزا چیه ؟

فردا سیزده به در ، از بودن با خانواده ، از طبیعت ،

از ماهی رو توی دریا رها کردن ،

از سبزه گره زدن ،

از فکر کردن به خوبی ها ،

از دیدن کسی که عاشقشی ،

از فضای حقیقی استفاده کنید ،

منم که نیستم تا 5 روز دیگه ،

این پنج روزم خوب از نبودم لذت ببرین ،

چون بعدش که بیام ،

قول میدم با نوشته هام برم رو اعصابتون

پس از این روزا استفاده کنید ،

میدونید که من هرچی‌ نباشم به نفع همس 


و اما واسه پایان ،

رفقااا ، مواظب باشید ،

خیلی مواظب باشید ،

خوشی با احتیاط ،

خنده با احتیاط ،

عشق با احتیاط ،

برا همچی احتیاط کنید ،

امسال رو مواظب باشید ،

بی پولی ، بیداری ، بیماری ، لحظه گوهی ،

همش چند قدم تا ما فاصله داره ، احتیاط کنید ،

سیل رو دیدین که یهو میاد ،

پس ماشین پارک کردنتون با احتیاط باشه ،

صحبت کردنتون با احتیاط باشه ،

حتی کردنتونم با احتیاط باشه رفقااا .


چه بگم دس خودم نیس ،

حتما باید یه تیکه شیطونی بیام =_=


مواظب خودتون باشید ،

تا این 98 که خیلی شر هست ،

با خوشی و سلامتی بگذره .


آخرین لحظه هایی سال 97 داره تموم میشه ؛

امسال با تمام تلخی و شیرینی هاش  ،

امسال با تمام نزدیکی و دوری هاش ،

امسال با تمام سختی و راحتی هاش ،

امسال با تمام بُرد و باخت هاش ،

و امسال ،

با تمام خنده و گریه هاش داره تموم میشه ؛

مثل عُمر ما ، که یک روز تموم میشه ،

مثل رابطه هایی که سال ها ادامه پیدا می کنه ،

بعد تموم میشه

مثل داستانی که تهش مشخص بشه ، تموم میشه

پس همیشه باید تموم بشه ، فقط دیر یا زود داره ؛


امسال ، برا من سال بدی نبود ،

از احساسی ، مالی ، روحی ، کاری ،

همش خوب بود ،

یعنی خب شاید مثلا مالی ، عالی نبود ،

که هرچی دلم می خواد بگیرم ،

اما خدا رو شکر خوب بود ،

چیزایی که نیاز داشتم رو خریدم ‌‌‌.


سال 97 ، جاهایی که مهربون بودم ،

یا از من یه رفتار خوب دیدین رو بی خیال ،

اما اگه اینجا با پُستی ، کامنتی ،

براتون حسه بدی داشتم ،

حتما و حتما بگید ،

که عذرخواهی کنم و از دلتون درارم ؛


سال 98 ، برا اینکه من از فردا به مدت 9 روز ،

باید برم و پادگان بمونم ،

و بعدشم که بیام قرار هست ،

یه سفر لاکشری برم تبریز ،

و خستگیه اون 9 روز جبران بشه ،

دیگه همین الان ،

بهترین فرصت هست برا اینجا نوشتن ؛


دوستان چهارشنبه سوری مواظب خودتون باشید ،

خوش بگذره ، و بجای منم از رو آتش بپرید .

برا بحث عیدم ،

خب خیلی دلم می خواست خونه باشم ،

و همون لباسی رو بپوشم که دوس دارم ،

و به اونایی که دوستشون دارم تبریک بگم ،

و خیلی چیزای دیگه اما خب پادگانم ،

و کاریش هم نمیشه کرد ،

انرژی منفی نشم براتون بهتره ،

بذار توی دل خودم باشه ،

که فردا باید ساعت 6/45 دقه اونجا باشم ،

و تا 9 روز همونجا بمونم ، زندانی شدم :|


برا همه سال جدید ،

پُر از اتفاق های جدید باشه ،

اتفاق های جدیدی که خوبه ،

اتفاق هایی که آرامش رو به زندگیتون میاره ،

از همون اتفاق هایی که هی دلتون می خواد تکرار بشه ،

اتفاق هایی که ترسناک نیست ، دِلبـرآس ،

یعنی دلبری می کنه براتون ،

و‌ هی به راه راست ، هدایت میشید


راه راست چیست ؟

همان راهی که چپ نیست


دیگه هر سوالی داشتین از من بپرسین ،

دیدین که سوال راه راست ‌چیست رو ،

خیلی کوتاه و اما دقیق جواب دادم ،

همه خیلی راحت یاد گرفتین ؛


خنده یادتون نره ، حتی شده به زور بخند ،

الکی بخند ، هی بخند ،

هرکی هم گفت دیوونه ای ؟

بگو آره من دیوونم ، و‌ حتمااا تو با نخندیدن عاقلی ؟

بعد می بینی که هنگ می کنه ، نمیدونه چی بگه ؟

یا اگرم چیزی گفت ، بی خیال باش ، دوباره بخند ،

اینقدر بخند ، که حالشو بد کنی ،

رابطه ات سرد بشه ، جدا بشین .


تا یاد بگیری هرچی یه حدی داره ،

همش خنده و خنده که چی ؟

می خوای چی رو ثابت کنی ؟


سال 97 سگ بود ، نماد وفاداری ، تهش این شد ،

سال 98 ، سال خوک را خدا به خیر کند ،

ایران چه شود .


98 #تبریک 98 #لاو 98 #خوشی 98 #تف


چرا تف :

یک درصد احتمال اینکه سال خوبی نشه ،

گفتم دیگه این تف رو آماده داشته باشم ،

برا سختی ها ، رو سختی ها تف کنیم


الهی تغییراتی هست که جز به تقدیر تو ممکن نیست

️دعاهایی هست که جز به آمین تو اجابت نمی‌شود

️الهی هیچ‌کسی را از دَرگاهت دست خالی برنگردان

️آمیـــن یا رَبَّ


امروزتون ، همونی بشه که حَقتون هست ،

البته خب اگرم یه چیزی نصیبتون شد ،

که خیلی خوبه اما حَقتون نبود ،

دیگه چیکارش میشه کرد ؟!

حق من بوده که شما بَرداشتی +_+


ولی با قلب مهربونی که دارم میگم نوش جان ،

تمام خوشی ها نوش جانتون باشه ،

فقط بی زحمت دعا کنید ،

منم بتونم یه حَقِ خوب پیدا کنم ،

حالا چه مالِ خودم باشه ، چه مالِ یکی دیگه :|


راستشو بگید ،

با این جمله چند نفر لجشون گرفت :

`` با قلب مهربونی که دارم میگم نوش جان ``

تعریف از خود


یعنی خودم از این تعریف حالم بد شد ،

چجوری بعضیا می‌ تونن مدام از خوبیای خودشون بگن ؟!

از خوبی های خودشون میگن ، حتی خندشونم نمی گیره :\


من الان این قلب مهربون که گفتم ،

هم خندم گرفت ، هم حسه خوبی نداشت برام ،

به نظرم خودمون از خوبیامون بگیم ،

این از نظر معرفتی هم مشکل داره ، جالب نیس .


خب ؟

پس من دیگه نمیگم ،

ولی شما ها بگید که خیلی بنی مهربون هست


عیدم نزدیکه ، کاری کنید خوشحال بشم ،

چون اگه ناراحت باشم ،

خدا شاهده یه پُستی می نویسم ،

که همه اینجا خون گریه کنید .


بعد از یه روز بد ، مثل یه پسر خوب ،

با دوستان یه جایی توی پادگان نشسته بودیم ،

از دور دیدیم افسر داره میاد ، همه گفتن اُوخ ،

این خیلی بد اخلاقه ، من خندیدم گفتم نه ،

قبلاً باهاش سلام و علیک داشتم آدم بسیار خوبیه ؟_؟


همه گفتن که بنیامین ،

به این افسر های امروز حواست باشه ،

همشون ناجور هستن ،

گفتم خبری نیس ، همچی اوکیه


و خب دیگه اون افسر نزدیک شد تا رسید به ما ،

همون اول نگاه من کرد ، بعد مثل وحشی ها یهو گفت :

گم شو بیا اینجااااا وایس ، بدو !_!

یه چهار یا پنج نفری که بودیم ،

همه سکوت کردن

منم با این حرفش تعجب کردم !

بهش گفتم درست صحبت کن

گفت شمااا حتما باید زور بالااا سرتون باشه ؛


یه لحظه زد به سرم ،

بگیرم به ‌حد مرگ بزنمش

مشت بزنم توی سر و صورتش ،

جوری بزنمش که دلم خنک بشه

خستگیم رفع شه ؛


اما اوضاع رو کنترل کردم ،

خندیدم گفتم هه رفقاا اینو ببینید ،

قاتل نگرفتی هاا ، حواست به حرفات باشه !

پُشت لباس منو گرفت ،

هولم داد گفت برو اینجا نبینمت ،

خودشم بَرگشت چند قدم رفت جلو تر .


خودم دنبالش رفتم بعد گفتم بهش :

به من گفتی بیااا ، منم اومدم ، دیگه چته ؟؟؟

گفت خیلی رو دادن به امثال تو که اینجاا پرو شدی !

داری با من بحث می کنی

گفتم ببین شما با این درجه ات `` سروانی ``

امروز شخصیت خودتو زیر سوال بُردی ،

شما به من توهین کردی !

هرچی که پیشرفت می کنی باس بهتر بشی ،

نه اینکه با کوچک شُمردن سرباز ،

فکر کنی خودتو بزرگ کردی !

داشت بحث بالا می گرفت ؛


که یکی از رفقا اومد ،

دستش رو گذاشت جلو دهنم ،

منو دور کرد از اونجا ،

گفت بنی این حرفا دردسر میشه برات

گفتم دیدین که بحث رو خودش شروع کرد ،

اون به من فحش داد ، حالام هرچی بخواد کنه ،

قبل از من پای خودش گیره .


با خنده گفت آره ولی بنی  گفتم هااا ؟

گفت میدونی دلیل عصبی بودن این افسر چی بود ؟

گفتم‌ چه میدونم‌ چه مرضش بوده ،

گفت این زنش ، دیشب خوب راضیش نکرده ،

حالا اومده اینجا ، می خواد از ما تقاص بگیره

بلند خندیدم گفتم دمت گرم ،

آره اینکه میگن شب جمعه مهمه ، برا همینه ،

زن لعنتیش اگه خوب باهاش مدارا می کرد ،

ما حالا امروز شاهد خنده و آرامشه این افسر بودیم .


یه نیم ساعت بعد ،

وقتی خودم تنها ورودی دژبانی ایستاده بودم ،

همون افسر بی اعصاب اومد کنارم وایساد ،

احساس کردم می خواد یه چیزی بگه ؛

نگاه چپ و راست کرد ، دید اطرافم کسی نیست ،

و‌ با غروری که داشت ، ازم معذرت خواهی کرد ،

این از اون معذرت هایی بود که فراموشم نمیشه ✓

گفت ببخش ، رفتارم درست نبود !

گفتم بزرگواری شما ، ما سربازیم و مجبوریم به تحمل ؛


گفت نه مجبورم نیستی ،

کسی حق نداره به شما بی احترامی کنه

و حلال کن ، امروز باید می رفتم خونه ،

اما توی رودرواسی قرار گرفتم ،

مجبور شدم اینجا بمونم ،

و بعدم خندید گفت دیگه زورم به تو رسید ؛


گفتم عزیزی شوماا ، والا ما هم‌ با رفقا ،

خیلی غیبت شما رو کردیم ، شمام حلال کن

خندید گفت چی گفتین ؟

گفتم دلیل عصبی بودنتون رو حدس زدیم :)

گفت خوبه آزادین که هرچی بگین


توی دلم گفتم :

نمی دونی ما چه حدس های زدیم ،

وگرنه قطعاً نمی گفتی آزادین


ولی کاش میشد ازش بپرسم ،

آیا دلیل ناراحتی و عصبی بودنِ شما ،

نیتی از شب جمعه نبوده ؟؟؟

یعنی واقعا بخاطرِ رودرواسی عصبی بودی :\


اینم شد دلیل آخه ×_×


اگه من بخوام حسی که الان داری رو با یک کلمه بیان کنی ،

و بعد با همون یک کلمه ، یک جمله بسازی ،

چی می نویسی ؟


جواب خودم :

کلمه :

|آرامش|

جمله :

امشب ، ماکارونی و ته دیگش ،

وقتی داشت خاطره تعریف می کرد ،

نگاهش ، صداش ، لبخندش . آرامش بود ،

مـادر بـزرگ یعنی آرامش .


من اینجوریم ، یا شمام همینطور ؟؟؟

یه متن ، یه شعر ، یه دلنوشته ،

یه جمله هایی هست که با خوندشون ،

نمی دونی بخندی یا گریه کنی :/


برا مثال :

`` روزای خوبه ما ، توی گمرک گیر کردن ``


من با دیدن این نوشته خندیدم ،

ولی خب شاید تو با خوندنش قلبت درد بگیره !


مثال بعدی :

من به حاله مرگ ، و تو درمان دشمن می کنی ؟!

این ستم ها چیست ، اِی بی درد ، بَر من می کنی ؛


با خوندن شعر بالا ، من یه کم دلم گرفت ،

اما رفیقم با خنده گفت :

اونی که برا من و تو دشمنه ،

واسه خیلیا رفیق صمیمی هست .


گفتم هان ؟

یه فحشی داد ،

بعدم گفت : دیگه از این شعر ها نخون :|


به هرچی که علاقه پیدا کنم ،

دیگه با این علاقم ،

یا باید از پا بیوفتم ، و یا باید به اوج برسم ،

یعنی خب علاقه من اینجوریه ،

فرقی نداره تابستون باشه یا زمستون ،

شب باشه یا روز ، خوب یا بد ،

هرچی ، هرجا ، هرکی باشه ،

وقتی من بهش علاقه دارم ،

یعنی می خوامش ، یعنی باید باشه .


با اینایی که گفتم حتما دوباره فکر کردین ،

که عاشق شدم ، علاقه به یک دختر هان !؟

خب نمی دونم چرا گیر دادین به اینکه ،

منو به زور داماد کنید ،

واقعا چراااا @_@


ولی این پُست عاشقانه نیست ،

البته خب شایدم باشه ،

ولی این عشقه نفس نداره ،

اما خب ناز داره ، عزیزم هست ،

خوش رنگه ، شیرینم هست ،

پسته داشت ، معروف به معجونیه ،

من عاشقشم هوم بستنیه :)


امشب هوا خیلی سرد بود ،

سرد هایی که اگه دو شلوارم بپوشی ،

فایده نداره توی شلوارت انگار کولر روشنه

دیگه با این مثال سعی کردم ،

کاملاً متوجه سردی هوا بشید π_π


از مغازه ای که داشتم خرید می کردم ،

طبق عادت همیشه یه بستنی باز کردم ،

بعد همه چیزایی که می خواستم رو گرفتم ،

به فروشنده گفتم حساب کنه ،

دیدم بستنی که دستم بود تموم شده :/

گفتم داداش بی زحمت تا اینا رو تو حساب کنی ،

من برم یه بستنی دیگه بردارم

گفت باشه ، گفتم این دومی هست ،

اولی رو هم یادت نره حساب کنی ،

خندید گفت ماشاالله .

خندیدم گفتم علـاقـم به بسـتـنـی خیلیـه +_×


اومدم بیرون از مغازه ،

چند لحظه ای همونجا وایسادم ،

یه ماشینو دیدم ،

که دختر قشنگی سوارش بود ،

دختره زل زد به من ،

بعد احساس کردم خودشو جمع و جور کرد ،

به نظرم دید دارم بستنی می خورم سردش شد :\


یه لبخند بهش زدم ،

یه چشمک با معنی زد ،

چشمکش خوشمزه بود ،

اما نه به خوشمزگی بستنی √


بستنیم که تموم شد ،

احساس کردم لرز توی بدنم اُفتاده ،

خودم سرما خورده بودم ، بیشتر مریض شدم ،

سرمای هوا ، سردی بستنی ها ،

حالا داشت اثر می کرد •_•


به هرچی که علاقه پیدا کنم ،

دیگه با این علاقم ،

یا باید از پا بیوفتم ، و یا باید به اوج برسم ،

یعنی خب علاقه من اینجوریه ،

فرقی نداره تابستون باشه یا زمستون ،

شب باشه یا روز ، خوب یا بد ،

هرچی ، هرجا ، هرکی باشه ،

وقتی من بهش علاقه دارم ،

دیگه یعنی می خوامش ، یعنی باید باشه


زمستونم که باشه ،

باید بستنی باشه


این علاقه یه وقتایی به من موفقیت میده ،

و یه وقتایی هم واسم ضرر میاره ،

هرچی که بشه ، پشیمون نمیشم ،

چون خودم خواستم ؛


یعنی خب ،

سعی می کنم پشیمون نشم ~_~


رفتم دندون پزشکی دیدم دکتره گفت :

به دردت نمیخورن

گفتم چیکار کنیم دیگه آقای دکتر ،

مجبوریم با همین دندونا بسوزیم و بسازیم

گفت انبر با وسیله هایی که برداشتی گذاشتی جیبتو میگم :|


طنزی تلخ ،

ی این روز ها عادی شده ،

با وضع این روزای کشور ،

یهو می بینی رفیقت دستش میره توی کیف پولیت !

بعیدم نیست که داداشت از کمدت یواشکی یه چیزایی بَرداره !

پسر همسایه هم شاید بنزین های ماشینتو خالی کرد !


با وضع بد این روزای کشور ،

کاش ما سعی کنیم خوب باشیم ،

میدونم سخته ، اما میشه که بد نباشیم


مقصر اصلی همونیه که ،

نه دست من بهش میرسه ،

و نه دست تو


پس با ی از من ،

فقط منو بدبخت تر کردی

و تهش خودتم که بدبخت تر از همه ای ،

حداقل همدیگه رو بدبخت تر نکنیم ؛


یه کمی با اصل و نسب تر رفتار کنیم ،

یه کمی مهربون تر باشیم ،

یه کم همدیگه رو بیشتر درک کنیم ؛


وجـدان داشتـه باشیـم ،

همدیگـه رو بدبخـت تر نکنیـم .


خورشت سبزی ،

از اون غذا و سحری های نسبتاً دوست داشتنیه ،

که وقتی میخوری بعدش فقط خواب می چسبه

البته خب قبل از خواب نماز و اینااا فراموش نشه ؛


گفتم نماز ، یادم اومد اینو بگم :

چرا بعضیا ماه رمضون رو فکر می کنن ،

یعنی فقط و فقط چیزی نخوری !

+ روزه بگیری دلی رو بشکنی ،

+ روزه بگیری و ناحقی کنی ،

+ یا دیدم خیلیااا روزه می گیرن نماز نمی خونن :||

خو ای چه وضعشه والااااا ؟

ببین یـا کاری رو انـجـام نـده ،

یـا اگـرم قبـول کردی درُسـت انجامـش بـده ؛


و نکته های پایانی ،

نگاه هایی که به طرف مقابل حسه بد میده ،

این‌ نوع نگاه های کصااافتی رو تمومش کنیم ،

و گوه خوری هم روزه رو باطل می کنه ،

پس خیلی خیلی مواظب حرفامون باشیم .


. با تشکـرات فراوان از همـراهی شما .


فازی که الان دارم ،

اینکه بارون رو بغل کنم ،

یا دریا منو بغل کنه ؛


بارونو بغل کردم ببین ،

فکر نمی کردم بری .


لامصب این مسیح و آرش ،

با دریا و بارون اینجوری غمی ارتباط بَرقرار می کنن ،

به نظرم اسم آهنگ بعدیشون ،

`` زمین خاکم کن `` باشه ؛


دریا بغلم کن ، بغلم کن ،

که شدم تنها .


یا شایدم دریا و باران اسم دوس دخترهاشون بوده ،

`دریا بغلم کن`

این دریا همیشه عادت داشته بغلشون کنه


. روزه بگیره ، نگیره ،

یواشکی بخوره ، نخوره ،

به تو چه آخه ؟

والا الکی خودتو درگیره زندگی مَردم نکن .


بعد از اینکه از پادگان اومدم بیرون ،

همیشه مسیر برگشت به خونه ،

روزایی که خودم ماشین دارم راحته ،

روزایی که دوستام ماشین آوردن اینم راحته ،

اما وای به روزی که میام بیرون ،

و منتظر می مونم تا ماشین های بینه راهی سوارم کنن •_•


و خب راننده ای که امروز منو سوار کرد ،

خیلی شخصیت عجیبی داشت

تا حالا نشده بود سوار ماشینی بشم ،

که یارو انواع خوردنی ها رو داشته باشه ،

ماشینش مثل سوپرمارکت بود ،


با خودم گفتم حالا که من روزه ام ،

زمین و زمان ، آدم و عالم ،

دست به دست هم میدن ،

تا دهن منو سرویس کنن ،

هی تشنه تر بشم ، هی گشنه تر بشم #_#


وقتی یارو گفت بفرما تخمه ،

با دیدن این صحنه فهمیدم ،

آزمون الهی هست ،

گفتم نه ، من میل ندارم :)

گفت روزه ای ؟!

گفتم بله اگه خدا قبول کنه ،

گفت اگه قبول نکنه چی میشه ؟

گفتم میمیرم دیگه :|

خندید گفت روزه نگیر گناهش گردن ما ،

گفتم مثل این می مونه من بهت بگم :

این مسافر هایی که سوار می کنی ،

پول اَزشون نگیر ، خرج زندگیت با ما


خندید گفت اووو ، دانشگاه هم رفتی ؟

من فهمیدم کم آورد ، بحث رو عوض کرد✓


اما جوابی که بهش دادم ،

از نظر خودم خیلی چـِرت بود :/

نمـی دونـم این چی بود من بهش گفتم

نمی دونم چی شد که قفـل کرد بنده خدا


#هـــه


تو ساخته شدی برا محبت کردن به آدمای بی ارزش ،

تو ساخته شدی برا انتخاب آدمای اشتباهی


من به روت نمیارم ،


اما تو ساخته شدی که خودتو نابود کنی ،

تو ساخته شدی که با خودت بد باشی ،


من به روت نمیارم ،


اما کاش تو هوای خودتو بیشتر داشتی ،

کاش هوای خودتو بیشتر داشتی

چی میشد اگر هوای خودتو بیشتر داشتی ؟


مــن بـه روتــ نمیـارم ✓


پ.ن

خـدا هم یه وقتـا ،

شایـد از رفتـار بعضیا تعجـب کنه .


یادتون هست یا نه !؟

که یه پُست نوشته بودم ،

عنوانش این بود ، من و بلاگ اسکای

می خوام الان نام این پُستم ،

با عنوان`` من و بلاگ اسکای 2 ``  باشه ،

یه حرکت جدیدی هست ،

آخه ما اینجا هیچوقت عنوان مشابه نداشتیم :)

من و بلاگ اسکای یعنی :

*من با شما و این وبلاگ و خاطرات تلخ و شیرین*


برا اینکه از اسکای ، از بحث بلاگ دور نشیم ،

پس از یه کامنت شروع می کنم ،

که یه عزیزی اومده واسم نوشته :

\میشه بگی چه جوابی بهش دادی \


این کامنتش واسه پُستی هست ،

که چند روز پیش نوشته بودم !

همون بحث برگشت از پادگان ،

بحث راننده که به من گفت :

روزه نگیرم گناهش گردن اون

و منم بهش جواب دادم ، جواب دادم ،

مثلا مگه میشه که شما مسافرهایی که سوار می کنی ،

پول ازشون نگیری ، خرج زندگیتو از ما بخوای


حالا خب مگه این جواب نبود ؟!

پس چطور شما کامنت دادی که :

\میشه بگی چه جوابی بهش دادی ؟ \

باید حتما فحش می دادم تا جواب حسابش کنی 


اینجا خیلی از این مورد ها وجود داره ،

که یه وقتا باعث ناراحتی هم میشه


یادم میاد یکی از خواننده ها که پای ثابت وبلاگم بود ،

بخاطر یکی از پُست هام دلخور شد ،

و برا همیشه ازم خداحافظی کرد !

من براش قسم خوردم ،

که اون پست هیچ ربطی بهش نداشته ،

و بخاطرش حتی اون پُست رو حذفش کردم ،

اما دیگه کوتاه نیومد ، واقعا خر بازی درآورد


یه بار دیگم ، یه ماجرای عجیبه دیگه برام پیش اومد ،

پروفایل یه وبلاگ رو داشتم می خوندم ،

دیدم تا طرف نوشته :

قدی کوتاه داره ، پوستش روشن نیست ،

و یه جورایی فقط بدی های خودشو نوشته بود

خب من اینا رو خوندم واقعا واسم جالب بود ،

یه نفر اینجوری صادقانه از خودش نوشته !

براش یه کامنت فرستادم ، که خیلی لایک دارین ،

آفرین که همچی رو ساده گفتید ،

این روزا خیلی مثل شما کمه ،

که صادقانه بیاد از خودش اینجوری بگه

خدا شاهده قصدم تعریف بود 

اینم از ما دلخور شد

خب عزیز ، ببین من حرفای خودتو فقط تایید کردم !

تو حرفای خودتم قبول ‌نداری ؟؟؟

خب نوشتی قد کوتاه داری ، پوستت روشن نیست ،

مثلا من چی باید می گفتم به شما ؟

خب چرا از خودت بد میگی ،

که منتظر باشی من بگم خیلی خوبی .

مرض داری :\


یا همین چند روز پیش ،

دیدم که یه نفری با فحش های ناجور ،

اومده به من میگه چرا براش کامنت نمی فرستم !

همش بخاطر یه کامنت شما دهن منو سرویس کردی

این چه رفاقتیه آخه ؟ چرا مرام نداری شمااا


ببنید عزیزان یه بار میگم برا همیشه ،

قبلا برا وبلاگ هایی که دوستشون داشتم ،

خودم کامنت می دادم

اما دیگه اینجوری نیست ،

حالا بی سر و صدا می خونمتون ،

و خیلی کم پیش میاد بخوام کامنتی بفرستم .


و اما اگر کامنتی فرستادین ،

من حتما و حتما جواب دادم

فرقی هم برام نداشته ،

از رفیق های صمیمی باشی ،

یا تازه با وبلاگ من آشنا شدی ،

حتی اگه فحشم دادی ،

من با احترام به وبلاگت اومدم ،

جبران فحش هاتو کردم 

یعنی اینو میتونم به جرأت بگم ،

کامنتی رو تا حالا نشده که جواب نداده باشم ،

پس دیگه نبینم دلخوری بابت کامنت باشه


پ.ن

یهویی آهنگه `` طبیب ماهر ``

از آرون افشار پلی شد ،

جااااان ، خیلی حال می کنم با این آهنگش 

`` من باشم و تو باشی ،

و ای وای چه تصویر قشنگی ``

چه تصویر قشنگی✓


پ.ن

فردا روز سختیه ،

باید گرمای بیرون رو تحمل کنم !

و نمی دونم چرا همش یادمه که روزه ام ×_×

کاش فردا یه لحظه فراموش کنم ،

و چند لیوان آب که خوردم ،

یادم بیاد بگم آخی ، من روزه بودم !

و بعد خب هنوز روزه ام قبول هست ،

چون واقعا یادم رفته بود

کاش بشه ، لامصب خیلی حسش خوبه


اگر به شما بگن از هفته آینده ،
 زمان متوقف میشه ،
و دیگه لحظه ها نمی گذرن
چه واکنشی دارین ؟! چی میگید ؟
چه کار هایی رو انجام میدین ؟!

اینا سوال هایی هستن ،
که امشب درگیرش بودم

شنبه میام ،
و ادامه همین پست نظرمو میگم ،
و بعد به سلیقه و دید خودم ،
3 کامنت رو انتخاب میکنم که اینجا بنویسم ،
همه بخونید و با ذهنیت خودتون مقایسه اش کنید ،
شاید بدرد بخور واقع شد .

گفتم به سلیقه و دید خودم کامنت انتخاب میشه ،
این یعنی همه نظرات قابل احترام هستن ،
و خوب نوشتین همه
اما اونی که من احساس کردم ،
نکات خاص داره ، یا حرف خیلیاس رو اینجا نوشتم

خوش به حال اونایی که ،

قدر ، شب قدر های زندگیشون رو دونستن ،

و از این ماه تا جایی که تونستن به خدا نزدیک شدن .


اصلا کاری به جنبه اعتقادیش ندارم ،

آخه میدونم خیلیاا هستن ،

که خیلی وقته دیگه از این چیزا فاصله گرفتن ،

اما خب میشه به کمک همین مناسبت ها ،

تمرین انسان بودن کنیم ،

به خدا یه کم ، شده یه کم بیشتر از قبل فکر کنیم!


``التماس دعا``

یه دو کلام ساده و مختصر می خوای بگی :

که خدایا هوای بنیامین رو داشته باش ،

همین و تماااام .

کوه که نمی خواد جا به جا کنی ،

پس یادت نره هااا ،

توی این روز و شب ها حتما منو دعا کن .


اگرم خب زورتون میاد دعا کنید ،

یا میگید که منو یادتون میره !

بگید تا نقدی حساب کنم ، دعایی چند می گیرین ؟


و بعد اینکه ،

منم دعاتون می کنم ،

همین الانم دعا می کنم براتون .

چون میدونم بعد یادم میره ،

شرمندتون میشم *_*

البته این دعا قبلش با خدا شرط میکنم ،

فقط برا اونایی لحاظش کن که دعام کردن 


رفقااااا ،

همیشه گفتم آرامش توی زندگی خیلی مهمه ،

امیدوارم اول خدا به شما و عزیزاتون آرامش بده ،

همیشه بخندین و با انرژی به همچی نگاه کنید

دوم از خدا می خوام همیشه سلامت باشید ،

سلامتی رو نمیشه ازش غافل شد ،

جسم و روح سالم نعمتی هست ،

که باید همیشه شـُکر کنیم خدا رو بابتش .


پس اگه الان توی خونه ات نشستی ،

یا هرجایی که میتونی آروم این نوشته رو بخونی ،

با یه لبخند ، به این زندگی پایان بده


خیلی داشت پُست خسته کننده ای میشد ،

دیگه باس یه حرکت مرگی میزدم


حالا عجیب اینکه ،

یه حسی درونم میگه ،

اونجایی که نوشتم با یه لبخند ،

به زندگی پایان بده !

خیلیااا ذوق کردن ،

پی در پی لبخند زدن و این جمله رو گفتن :

زندگی پایان بگیر ، خدایاااا بُکش راحتمون کن :\


لعنتیااا چتونه !

همه خسته اید _


اگر به شما بگن از هفته آینده ،

 زمان متوقف میشه ،

و دیگه لحظه ها نمی گذرن

چه واکنشی دارین ؟! چی میگید ؟

چه کار هایی رو انجام میدین ؟!


نظر خودم اینه :

سعی می کنم غمگین نباشم ،

سعی می کنم عاشق بشم ،

و سعی می کنم نزدیک بمونم ،

به آنهایی که دوستشون دارم ؛


چندتایی از کامنت های شما :

1- نمی دونم؟چرا؟

پست تونو بلند بلند

واسه رضا خوندم و‌ پرسیدم؛

چه واکنشی دارین؟چی میگید؟

و ایشان گفتن،واکنشم ؟هیچی.

میام کنارت می شینم و بغلت میکنم

و میگم دوست دارم عزیزم.

تا همونجوری جهان ازحرکت بایسته

و دوتایی خشک شیم.وبعد؛

بهم لبخند زد و من غش آوردم ، گفت که جدی گفتم .


2- پدر و مادرم از هم جدا شدن بنی

جدایی اون دوتا

جدایی من خواهر برادرهام بود

و من اگه قرار باشه زمان متوقف بشه

هرکاری میکنم دوباره مثل قبل همه باهم باشیم 


3- میرم سفر


امروز به یاد قدیم ها ،
با خواهر بحث های جالبی داشتیم ،
صدای زنگ آیفون اومد ،
به خواهر گفتم برو ببین کیه !

گفت چرا خودت نمیری ؟
گفتم چی گفتی ، تو الان چی گفتی ؟
گفت یه دختر باید الان در باز کنه ؟
گفتم مگه مثل زن های روستایی ،
صد ها متر پیاده می خوای بری در باز کنی ،
که با اخم به من اینجوری میگی ؟
خب یه آیفون که تصویری هم هست ،
همچی توش مشخصه ، برو ببین کیه ،
اگه آشنا نبود خودم میرم این در بی صاحب وا میکنم !

گفت حالا چته ، داغ میکنی ؟
گفتم با من بحث نکنااااا ،
برو سریع ببین کیه دیگه عه بیشعور
گفت اصلا نمیرم ، خودت برو
گفتم دختر با من لج نکن ،
من خودم سلطان لجازیم
گفت تو سلطان لجبازی ، منم ملکه لجبازی :|

گفتم نمیری ، نمیری ، یعنی نمیری ؟
خندید ، گفت بنیامین داری زور میگی ،
خب بجا این حرفا یه دقه خودت برو ببین کیه !
گفتم کاری نکن که بخدا بلند میشم ،
با پس گردنی رو زمین می کشونمت تا برسیم به آیفون ؛

خندید گفت وااا چقد حوصله داری تو ،
خودش رفت درو باز کرد ،،
دیگه مشخص بود فاز دعوا نداره ،
وگرنه خیلی بیشتر ادامه میداد این ماجرا رو ^_^

بعدش گفتم کی بود ؟
گفت بلند شو خودت برو ببین کیه ؟
گفتم دختر اینقدر رو اعصاب من راه نرو
گفت امروز کی زده اعصابتو خورد کرده ،
افتادی به جون مااا !
گفتم والا هیچیم نیست ، حرف گوش نمیدی تو ،
گفت توام حرف گوش نمیدی عامووو

با خنده گفتم بار آخرت باشه به من میگی عامو ،
این عامو گفتنت برا دوست و رفیقات اشکال نداره بگی ،
ولی من داداشتم ، حواست باشه ؛

گفت باشه دایی :|
گفتم این دایی از کجا آوردی ؟
گفت چند مدتیه میگن همه به هم :\

چکار این خواهر شیطون کنم ،
این زبونش رو چکارش کنم آخه ؟
یه‌ چن راه کاربردی بگید .
من که میدونم الان همتون میگین :
حق با خواهرته ، طرفه اونو می گیرین
یعنی مار هستین توی آستین من ~_×

پ.ن
الان توی اتاقم ، رو تختم خوابیدم ،
این لحظه رو خیلی دوس دارم ،
لحظه ای که احساس می کنم همچی خوبه
شایدم واقعا همچی خوب نباشه ،
ولی اینکه الان حسه خوبی دارم ، خوبه برام .

واسه بازی دیشب پرسپولیس ،

من الان جوری صدام گرفته و بدن درد دارم ،

انگار دیشب منم با اونا توی زمین بودم :/


از اون بازی هایی بود که یه پرسپولیسی ،

هیچوقت فراموش نخواهد کرد ،

داور وقتی دقیقه های پایانی بازی ،

واسه سپاهان پنالتی گرفت ،

دست خودمون نبود ، بغض وجود ما رو گرفت ،

بلند گفتم فقط این ‌توپ رو باس بزنن بیرون +_+


و خدا رو صد هزار مرتبه شکر ،

که مهدی کیانی خیلی بی نقص توپ رو زد توی آسمون ،

و من دعا کردم واسه این بازیکن خوب و با اخلاق کشورمون ؛


داور بازی آقای زاهدی فرد ،

که قبلا معلم فیزیک من بود ،

همشهری هستیم و می شناسمش ،

خیلی آدم خوش اخلاق و با معرفتیه ،

از اوناس که جدی شدنش هم دوست داشتنیه !


و صد البته که نمیشد بهش فحشم داد ،

وگرنه هرکی دیگه بود ،

حداقل بعد از گرفتنه پنالتی ،

من رحمش نمی کردم =_=


#دیدم_که_میگم

#داوریش_عادلانس

#چهرش_لبخندی

#توی_قضاوت_شوخی_نداره


تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها

املاک جزیره قشم خدمات پکیج ایران رادیاتور در شیراز - فلاح زاده تک چت|چت تک|چت روم تک|چتروم تک|ادرس اصلی تک چت دانلود فایل نگین سرای دل کاربرد VBA در اکسس ( Access Programming ) الملک القدوس طرراحی سایت |سارین وب fan